☂♀ مـَــن *:) کیستم ؟!

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

☂♀ مـَــن *:) کیستم ؟!

شبیه گمان های شما نیستم ، گمان هایتان مالِ خودتان ،

اینجا من را بدون گمان هایتان بخوانید :

من را نآرنجی ببینید و نآرنجی تر بخوانید

هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که داستان زندگی من چه بوده ؟!

مرور روزهایی که برخودت گذشته خوب یا بد ؛ خوشی یا ناخوشی ؟

اما فکر می کنم این نوشتن لازم است ،

مثلا ببینم چه قدر اخلاقیات مهلایی که ساعت 14 2شنبه شب دهم شهریور ؛

در اونورفرفره مویستان می نویسد ؛

با آن دختری که چند سال بعد برمی گردد و اینجا را می خواند فرق داشته؟!

اصلا الان کجای زندگیش ایستاده ؟

داستان زندگی من هم این بوده :

دختری که ساعت 6/5صبح روز جمعه{صدف ِ مان اصلاح میکند که دوشنبه به دنیا آمدی خآنم !

خواهری ِ مان َست دیگر ، جآن ِ دل ِ مهلاست} 23 فروردین

{توقع ندارید که سن خودم را لو بدهم؟} ؛ بعد از لگد زدنهای زیاد به دنیا آمد .

دختری که پرونده ی زندگی دختران خانواده را بست !

و از همان ابتدا بند نافش با لواشک ِ آلو گره خورد *:)

دختری که { مـَــهــلا : صبــور و آروم! } نام گرفت ..

ته تغاری دختر بودم ،گاهی لوس ،گاهی هم نه !مستقل و شاد بار آمده ام !

مهلا در اعماق وجودش آدمِ خوشحالی نیست ، اما سعی می کند بخندد ،

چون به آدم های اطرافش اهمیت می دهد دلش می خواهد شادشان کند.

بیرون از این جا تو بدترین شرایط لب خند می زند مهلا .

روزهای کودکیم را درست بین دخترکان ِ هم سن ِ کوچه ای زندگی کردم که هم اکنون

هم از همان خانه در همان کوچه اما نه همه ی آن همسایگان برایتان می نویسم.

مدرسه رو که شدم تقریبا همیشه شاگرد اول کلاس بودم اما واقعا درس نمی خواندم.

همیشه یکی از بزرگترین حسرتهای زندگیم این بوده که هیچ وقت قدر گنجایش مغزم از آن استفاده نکردم

و مطمئنم بزرگترین حسرت روزهای پیرسالی من می شود حتی !

مهلا آدم پیچیده ای نیست .

شناختنش سخت نیست اما درک کردنش برایِ خیلی ها ممکن است خیلی سخت باشد

مهلا آدمِ پیچیده ای نیست، اما درک کردنِ دیوانه بازی هایِ گاه و بی گاهش،

تویِ خودش رفتن ها و گوشه ای ساکت نشستن هاش، ممکن کمی سخت باشد..

من ساکت نمی شم مگه از یه چیزی ناراحت بشم اونوقت می رم تا ته عمق خودم فرو !

تفکراتم برای بقیه فامیل عجیبه، و حتا علایقم

من توانایی در آغوش کشیدن و بوسیدن از پشت تلفن رو هم دارم،

فقط کافیه طرف دوستم داشته باشه و دوستش داشته باشم

اگر از کسی خوشم بیاد بهش میگم .

در چند سالِ گذشته نگاهش به زندگی زیاد تغییر کرده است.

مهلا در چند سالی که گذشت، بسیار زیاد تغییر کرده، آرام تر شده،

صبور تر شده، ساکت تر شده، و کمتر از همیشه برای مسائل کوچک و پیشِ پا افتاده  ناراحت می شود،

دیگر سرِ هر چیزی جنگ و دعوا راه نمی اندازد و سعی می کند خیلی چیز ها را نادیده بگیرد...

فرفره مو  َم و خواهری َم صدف را می پرستم ، عاشقشان هستم ، عاشق ! میفهمید ؟!

مهلا ، ایمآن را می پَرَستد.

مقدارِ بسیار زیادی از آدمی که الان هست را مدیون ِ چرم کُت است.

علاقه اش به نقاشی ِ کج و کوله اش ، کتاب خواندنش، آشنایی با شعر و موسیقی،

آگاه بودنش، همه و همه را مدیونِ مغرور ِ فوق العاده اش است.

مهلا اگر یک روز حداقل یک شعر نخوانَد، حس می کند آن روز زندگی نکرده.

دیوونه ی شعر هستم ، همیشه دوست داشتم نویسنده ی بزرگی بشم یا بنویسم یا بهتره بگم خوب بنویسم

اما هی چ وقت نخواستم شاعر شم یا شعر بگم اما بی حد عاشق شعرم ، شعر هایی که بهم بچسبهم

بهتر است بگویم یکی دیگر از اعتیاد هایِ زندگی اش شعر خواندنِ روزانه اش است.

از روزی که به یاد دارم و قلم دست گرفتم بــآران و پاییز را ؛ ماه را ، نآرنجی را دوست داشتم !

سالِ نو برایم نه از بهار، که از پاییز شروع می شود .

مهلا زندگی اش از پاییز شروع می شود

ادم نا مرتبی هستم و میدانم این در شان یک دختر نیست ولی دست خودم نیست ,

مهلا نظم در بی نظمی های ِ وحشتناکی دارد که در پاییز عود می کنند،

که به آنها معتاد است و در تلاش است برای تَرکِشان.

مهلا تمام بعد از ظهر های پاییز را می تواند لبه ی پنجره بنشیند ،

بارِش یک ریز باران را تماشا کند، واز تک تکِ لحظاتش لذت ببرد

مهلا از بهار و تابستان متنفر است.متنفر است.متنفر است

قــآصدک ، دوست داشتنی ترین خبر ِ دنیای ِ من ِ !

عاشق بوی پرتقال هستم ! عاشق !می فهمید ؟

نیمی از قلم خیلی ناقصم را مدیون فرفره مویی می دانم که 307 روز قبل از بیرجندستان پیدایش کردم

پنجاه درصد دیگرش را بیست صدم مدیون علاقه به نوشتن و دبیرهای ادبیات خوبم

و سی صدمش را ارثی که از مادرم به من رسیده می دانم

فکر کردن کار منه ،  توی بدترین و بهترین شرایط فکر می کنم

و حتا توی فکر خودم به عبارتی می نویسم که بهترین چیز ها رو توی مغز خودم می نویسم .

. توی ذهنم انقدر با خودم حرف می زنم که می گم اگه یکی باشه صدای ذهنمو بشنومه

احتمالا از بس حرف می زنم دیوونه می شه !

مهلا خیلی وقت ها، یک گوشه می نشیند، مدت ها به یک نقطه خیره می شود،

مهلا تا به این جایِ زندگی، یک اشتباهِ بزرگ مرتکب شده که از آن پشیمان نیست

و اگر برگردد، باز هم آن را تکرار می کند.

 به شدت هم خاطره برایش اونقدر سفت و سخت می مونه

که نخواهد هم با یه تلنگر بی خود می ره تو خاطره !

بدغذا نیستم اما خیلی کم غذا میخورم و اصلا غذا خوردن رو دوست ندارم

کدوحلوایی و فسنجان را هیچ وقت نتوانستم به رسمیت بشناسم

و با آنها سرجنگ دارم ، همان طور که خوردن بادمجان را به خاطر حساسیت کنار گذاشته ام

شاید اگر در دنیای دیگه ای بودم گیاه خوار بودم ،

چون حس اینکه یک موجود زنده از نفس کشیدن باز می مونه

برای اینکه من سیر بشم حس بدی بهم میده ,

روزهایی که کله پاچه داریم و دارند راجع به خوردن مغز و زبان حرف میزنند بغض میکنم .

صافم ، سیاست ندارم ، شاید بخاطر همینه که بقیه می تونن دورم بزنن

خیلی زیادی احساساتیم و هیچ جا نتونستم بر احساسم غلبه کنم و قلبمو زیر پام له له کنم

و از منطق و عقلم استفاده کنم !

همیشه به خاطر وجود قلبم، مدیون عقلم شده ام.

خیلی وقتها نمیتونم جلوی گریه کردنم رو بگیرم ..

مخصوصا در رابطه با ادم هایی که نقص عضو دارن

یا بچه های فقیری که تو خیابون التماس کمک میکنن یا بچه های کار

در وجود مهلا یک حفره ی عمیقی هست که با دوست داشتنِ آدم های اطرافش پُر می شود

به طرز عجیبی احتیاج دارد که آدم ها را دوست داشته باشد

و از اعتراف کردن به این موضوع خوشحال هم نیست.

همه جا خودمو مقصر میدونم مثلا تو اوضاع حالای خاورمیانه حتی !

شاید برای همینم هست که خیلی کم پیش میاد از کسی ناراحت بشم

اصولا خیلی پوست کلفتم با همه ی احساساتی بودنم ،

خیلی کم پیش می آید سرچیزهای الکی دلگیر شوم اما وقتی ناراحت شوم سخت از دلم در می آید ،

شاید چند سال مثلا طول بکشد .

کافیه یه اتفاق بیفته و منو ببره تو هم حالا بهترین اتفاق ها هم بیفته ،

من از تو خودم بیرون نمیام و دست بهم بزنی مثه برق می گیرمت.

مهلا در موردِ رابطه هایش تا حد ممکن سخت گیر است

حریم دوستانه اش به طرز وحشتناک و غیرِ معمولی برایش مهم است

و اگر کسی بخواهد به آن تجاوز می کند، با تمام قدرتی که دارد با آن برخورد می کند.

وقتی کسی برایش تمام می شود، تمام شده است ، هیچ راه برگشتی وجود ندارد

و مهم نیست که اشتباه آن آدم چقدر کوچک یا چه قدر بزرگ بوده است،

وقتی تصمیم بگیرد کسی را از زندگی اش خط بزند، تا ابد خط می زند.

اهل بخششم ولی خیلی سخت آدم ها را برای اشتباهاتشان می بخشم

اما همیشه می گم یکی هست هی چ وقت نخواهم بخشیدش

خواستم ببخشم اما باز نشده، خودش نمی خواد انگار.

و از این بابت اصلاً شرمنده و ناراحت نیست مهلا !

مهلا می تواند توی مغزش به طرز فجیع و وحشیانه ای آدم هایی که ازشان متنفر است را بُکشد و از آن لذت ببرد

همیشه به طرح های مختلف می نشینم و توی ذهنم نقشه ی قتلش را می کشم

او باعث شده به یک جایی از زندگی برسم که با تمام تنفرم به فکر کردن درمورد خودکشی بهش فکر کنم

. این آدم از نظر من مستحق کشته شدن به طرز فجیحیه.

اون من رو دچار بی اعتمادی، شک داشتن به مردم اطرافم کرد.

فقط کاش خدا منو بابت این افکار ببخشه که می دونم نمیبخشه .

قرآن با معنی های زیباش گاهی بدجور بهم انرژی می ده.

همیشه فکر می کنم آدم خُلـی نبوده ام اما خب از آنجا که اطرافیان همیشه قضاوت می کنند ،

شاید غلظت پشت و مَت شدنم گاهی زیاد می شود .

همیشه ی ِ خدا به دوستانم اعتماد می کنم اما از بی اعتمادی اصلا خوشم نمی آید !

از ترکیبهای «به هیچ کس نگی» «بعدا بهت میگم» « هر طور دوست داری » به شدت متنفرم ،

طوری که هرکس این حرف را بزند به صورت اتوماتیک اعصاب سمپاتیک و

غیر سمپاتیکم بیدار می شوند و آن چهره ی عصبانی ِ خشمگینم آشکار!

از  دورویی بــــــــــــدم میاد ،

تنها یک چیزی می تونه یه نفر رو هرچند عزیز از چشم من بندازه ، ببینم دوروئه ،

این ها حقیرند ، من با آدم های حقیر کاری ندارم

مهلا دلش برای احمق هایی که فکر می کنند خیلی حالیشان است، می سوزد.

از آدم های هزار رنگ بیزار است ..

مادرم همیشه می گوید دختر لجبازی هستم ،خیلی لجباز !

بابا همیشه می گفت: به خودم کشیده ،یک دنده اس {حرف خود به کرسی نشون }.

خودم فکر می کنم قهوه ای روشن چشمهایم را بابا به من هدیه داده و دل ِ کوچکم را مادرم .

ِ یه مریضی دارم به نام لاکیسم، یعنی لاک گرا

و مثه همه ی دخترا لاک زدن یکی از مهم ترین قسمت های زندگیم

اما یه یک سالی می شه دیگه هی چ لاکی رو با ذوق نمی خرم

و این به نظر ما دختر ها یعنی فاجعه ،

یعنی یه اتفاق بدی داره اتفاق می افته.

بزنم به اون کانال دیگه نمی شه جمعم کرد، کانال دیوونه بازی رو عرض می کنم

. همیشه دلم خواسته فرانسه هم بلد باشم اما نه تنها از فرانسه هیچی نمیدونم از انگلیسی هم هیچی نمیدونم!

هیچ وقت خسیس نبوده ام و دوست ندارم وقتی دارم خوب خرج نکنم !

. با همه راه میام تقریبا !

حرف و نظر هیچ کی برام مهم نیست ، مدلمه راه بیام.

به صورت خیلی خودکار حرف ِ مردم برایم کشک است

و همیشه خیلی به حرفشان بی اعتنا هستم.

کاری که فکر می کنم درست است را انجام می دهم و برای بقیه اش به تسبیح خاله َ م و خدایم پناه می برم

تو زندگیم زیاد زمین خوردم اونم با صورت

13 سالم بود طوری زمین خوردم که هنوز جاش خوب نشده و خوب نخواهد شد.

صدقه ی سرش هی دارم زمین می خورم ،  این زمین خوردنه هی پیرم کرد.

و من سر اون هی چ وقت خوب نمیشم !

بزرگم کرد. بهم صبر رو یاد داد نسبت به اطرافیانم که دیدم صبورم.

شکست خوردم {شکست عشقی فرفری هنوز نصیبمان نشده!} اما نشکسته ام ،

بلند شدم و هر طور بود ایستادم

از نبودن ِ همیشگی ِ فرفره مو می میرم و

روزی که این اتفاق بیافته مطمئنم بدترین روز زندگی من میشه قطعا شکست میخورم.

قطعا می مـــــیرم ..

مهلا ایمآن ِ زندگیش را دیوانه وار عاشق است.

هیچ چیز در این دنیا برایش عزیزتر از نگآه های ِ یوآشکی ِ آقایش نیست

و حاضر است هرچه دارد بدهد اما ایمآنش تا به ابد  نگآهش کند.. *:)

احساس می کنم از دوران فرفریمنشیان خیلی وقت نشناس و تنبل شده ام !

اما ویولون زدن ِ کج و خرابمان را برایش  ..

مهلا آدم رُکی ست و خیلی از اطرافیانش را به همین خاطر رنجانده و از دست داده

، اما هنوز ترجیح می دهد حقیقت را تووی روی آدم ها بگوید

همیشه حرفش را می زند و البته همیشه بهایش را هم پرداخته است

تعصب بی جا که نه ؛ گاهی  از مطلبی اصلا دل  خوشی ندارم اما خب با مزاح نظرم را گفته ام

نظری که به عقیده ی خودم درست است .

مهلا خیلی وقت ها می تواند آدم بی رحمی باشد اما ،

خیلی وقت ها می تواند با بی رحمیِ تمام حقیقت را تووی صورتِ کسی بکوبد

و اصلاً به کفشش هم نباشد که طرف را لِه کرده است.

وقتی عصبانی می شوم ترجیحا با کسی حرف نمی زنم .

خجالتی نیستم ابدا !

ادم شلوغی ام طوریکه همه منو میشناسن , همه ادم های مدرسه های ابتدایی  ,

راهنمایی , دبیرستان و دانشگاه ولی من همشونو نمیشناسم .

برای همین گاهی تو خیابون با ادم هایی سلام وعلیک میکنم که اصلا نمیشناسمشون

و هی عزیزم صداشون میکنم , چون اسمشونو بلد نیستم ! خخخ

جسورم و از ادم های جسور خوشم میاد

همچنین از ادمایی که خطر میکنند خوشم میاد ، خودم هم به جز یک مورد همیشه خطر میکنم

از تقلب توی امتحان خوشم میاد

 از قانون شکنی( البته تا جایی که به کسی اسیب نرسونه ) خوشم میاد .

 از اذیت کردن ادمهای بدجنس خوشم میاد مثلا یه بار کفشهای یکی از مسئولین رو که خیلی اذیتمون میکرد

جلوی نمازخونه یه طوری قایم کردم که مجبور شد نیم ساعت بگرده دنبالش.

از اینکه زنگ در خونه هارو بزنم و فرار کنم هم خوشم میاد

جلوی ادم های مهربون کم میارم ، عاشق ادم هاییم که مهربونن ، اصلا میپرستمشون حتی

کمی تا قسمتی خیال باف؛ رویا پرداز، در آسمان سیر کُن هستم ، زیادش آدم را از پا می اندازد !

واقع بینی را چاشنی این روزهای زندگیم کرده ام و بدون این که چه کسی ممکن است

چه فکری کند راه خودم را در پیش گرفته ام!

بزرگترین خواسته ام این است که دنیا را جای بهتری برای زندگی کنم ،

اما متآسفانه کارِ زیادی از دستم بر نمی آید. حداقل الان ..

بزرگترین ترسم این است که بمیرم و هیچکس در دنیایِ با 6میلیارد جمعیت نداند

که مهلایی با این تفکرات می زیسته است...

مهلا آدم کم توقعی ست نسبت به زندگی ، اما این به آن معنا نیست که آرزو های بزرگ ندارد

دل ِ مهلا می خواهد برای مدتِ کوتاهی هم که شده تدریس و معلمی را تجربه کند

که این هم نشإت گرفته از میل بیش از حد اش به جاودانگی ست.

فکر می کند با تدریس، بین آدم ها تکثیر می شود !

فکر می کند به هر شاگردش، تکه ای از خودش را می دهد

و اگر روزی حرف های او بتواند زندگی حتی یک نفر را بهتر کند، به خواسته اش رسیده است...

اگر کاری از دستم بربیاد محال هست که انجامش ندم

واگر کاری انجام ندادم به خاطر اینه که از دستم برنیومده

تا جایی که میتونم دوس دارم برای بقیه کمک باشم خیلی وقت ها از خودم میگذرم برای این کار ..

جواب نظرهای نداشته ام را گاهی سریع السیر ؛گاهی هفته ی بعد مثلا می دهم !

نآرنجی ترین رآز ِ زندگیم : با اومدنم ، نم نم نم نم بارون اومد *:)

زیاد نگران می شوم که اصلا خوب نیست

مهلا خیلی وقت ها، یک گوشه می نشیند، مدت ها به یک نقطه خیره می شود،

مو لوله می کند و نمی فهمد که یک آهنگ صدها بار  replay  شده !

نمیتونم وقتی اهنگ پخش میشه هیچ کار دیگه ای بکنم مثلا بنویسم یا بخونم

. اصلا نمیتونم!  حواسم پرت میشه به سمت اهنگ !

هِی مو دور انگشتش لوله می کند و در اوهام و خیالاتش غرق می شود تا کسی بیاید و بیرونش بکشد

در حقیقت نیمی از زندگی اش را همینطور هَدَر داده است.

دلش می خواهد موهای بلند، تا تووی کَمَرش داشته باشد،

اما آنقدر دورِ انگشتش لوله می کند که دارد کم کم کچل می شود و نتیجتاٌ مجبور است که زود به زود کوتاه کند

عاشق ِ سنگ هایِ سفید و سیاه ِ شادی ها و غم هایم هستم  .

کنج اتاقها را دوست دارم ،حیاط و آسمان  ِ ستاره دار ِ بی حصارش را هم ..

رادیو7 را ضروری ترین عنصر برای شب هایم میدانم ،

بی جیم هم که کم کم جیم خونم پایین میآید و الفاتحه ...

از ملخ و گربه به قدر مرگ می ترسم ، کلن آدم خوبی برای سوژه ی ترسیدن هستم

از تنهایی مثل اسب می ترسم و به همان اندازه بیشترِ اوقات احساس تنهایی می کنم

مهلا عکاسی را می میرد!

شب را دوست دارم ، بی اندازه. شب ها برام دوست داشتنین و از روز ها دل خوشی ندارم

شبها قبل از خواب به همه چیز فکر میکنم.

اونقدررر فکر میکنم که گاهی تهش میخندم یا گریه میکنم یا هیچکدوم !.

دلم می خواد شب ها مثه خیلی ها سرمو نذاشته بخوابم اما با تمام خستگیم

باید این ور و اون ور شم و هی فکر کنم تا یهو بدون این که بفهمم بخوابم.

هیچوقت نمیفهمم کی خوابم برده, چون خیلی سخت این اتفاق می افته

و برعکسش هم صادقه یعنی اینکه خیلی سخت هم از خواب بیدار میشم

از آفتاب صبح تابستان که اشکم را در می آورد {باز هم آلرژِی مزخرف} بیزارم.

باران و رعد و برق و پاییز مرا به وجد می آوردند

بارون خیلی خوبه ، پاییز یکی از اون چیزایی که من منتظرشم  .

بآران را می میرم !

طبیعت پآییز حتی بیشتر از نماز خوندن حس عبادت رو توی وجودم به وجود میاره ,

وقتهایی که توی طبیعتم خدا خیلی بهم نزدیکتر از وقتیه که نماز میخونم

تابستون برام جذابیتی نداره ابدا !

عقایدم را باور دارم و گاهی برایشان جنگیده ام

مهلا تمامِ تلاشش را می کند که آدمها را قضاوت نکند و به همه حق بدهد،

قضاوت کردن و قضاوت شدن رو دوست ندارد ابدا.

اما در جایی که حقش را بگیرند، تا هر جا که باشد، پایِ حقش می ایستد و کوتاه نمی آید.

. از اینکه حق مظلوم جلوم ضایع بشه عصبانی میشم و شروع میکنم به حرف زدن و دفاع کردن

که این مسئله همیشه به ضرر خودم تموم میشه اما مهلا در دعوا کردن افتضاح است

و همیشه موقع دعوا خفه خون می گیرد و بعد از دعوا یادش می آید که چه می خواسته بگوید .

به فندق و ماشینم{ 2چرخه زردمان!}معتادم !

با دیدن هر بچه ی دماغویی دلم ضعف می رود

عشق بچه ام ، بوشون می کنم اصلن قلبم لبریز از عشق میشه

من فقط با بچه هاس که زنده ام که میخندم ! که خوشحالم !

تنها افرادی که توی مهمونی ها حتی باهاشون میپرم بچه ها هستند

تنهایی جزوه روزمره گی هامه اما با جمع بودن هم منو خوش حال می کنه.

مهمونی ِ شلوغ با کلی بچه قد و نیم قد ُ دوست دارم

*:)

از نزدیک شدن و گذر سریع روزهای عمر می ترسم !

از آینده بی او هم کمی خیلی زیاد می ترسم {دیدید موجود ترسویی هستم؟}

خیلی خوش حال می شم کادو می گیرم یا کادو می دم ،

و اندازه ی ِ قلب ِ دادنده کادو برام خیلی مهم تره.

گل ِ باغچه  و گلدان و بلور های لوستر را خیلی دوست دارم

مهلا صدای خسرو شکیبایی را می میرد و

با شنیدن آهنگ ِ پاشایی و خواجه امیری و ...  از جا میجهم !

وقت هایی که هندزفری را تووی گوشم می چپانم

و دست ها را در جیب های پالتوِ سرمه ای یم می کنم

و خیابان ها را دانه به دانه، گز می کنم،  نباید بهم نزدیک شد.

نباید حرفی بهم زد. باید تنهام گذاشت. بغض دارم آن لحظه ها ..

ذهنم به ادکلن و آهنگ و مکان و حتا حرکات دست خیلی فعاله و توجه داره ،

سریع ضبط و ثبت می کنه و بدجور بعدا پدر صاحب بچه مو درمیاره !

{مثل ِ دست ِ اونروزش تو اتوبوس 14/10/92}

همیشه سعی کرده ام همدم خوبی برای اطرافیانم باشم که گاهی نمی شود !

شاید همه اش تقصیر اشک هایم باشد .

وقتی خیلی دلم گرفته باشد ، در کنج ِ پاتوق همیشگی پایین پای حضرت آرام می گیرم .

امکانش هم که نباشد ، صداهای زیادی آرامم می کند

نهایتش  زیر پتو ام دریا را آرزو می کنم و جاده را !

وفادارم، تعریف نمی کنم اما زیادی وفا ، دارم.

چشمم یکی رو بگیره دیگه گرفته !

قدرت رفتن را ندارم، اما اگه برم محاله دیگه برگردم مگه دیگه چه معجزه ای اتفاق بیفته

بعد از دیدن محمدمهدی 11 ساله و ملیکه فهمیدم که خیلی بی هنرم و عزم جزم کرده ام

،تا هنر دخترانه ای را یاد بگیرم ، نقاشی روی شیشه مثلا !

نقاشی کردن رو دوست دارم و می کشم چه خوب چه بد

وقتی حالم بده دلم می خواد هیچ کی خونه نباشه و من بیفتم به جون خونه

و حتی شده با گریه تمیز کنم .

ظرف شستن یکی از این کارهای مورد علاقه مه !

یه وقتایی یه جوری می شم که حتا مغزم فرمون نمی ده لیوان رو از این جا بردارم بذارم یه وجب اونور تر

هیچ وقت از کشف کردن خسته نمی شوم {حس 6ُ م خیلی قوی ای هم دارم ، بعله!}

از تفریحات سالمم قلقلک دادن قلقلکی های خانواده ،

جنگ جهانی بالشت با مبین و آوا ،

خوابیدن درست بیخ گوش مادرم{اصلا هم زشت نیست ؛آرامش بخش ترین بوی عالم ست}است .

وقتی احساس می کنم فرفره مو کنارم نشسته آرام می گیرم ؛

برای خوشحالیش از هیچ چیز دریغ نمی کنم .

قد دراز ِ بی قواره اش و بوی موهایش همیشه آرامم می کند

از ادم های خاکی خیلی خوشم میاد و همیشه سعی میکنم خیلی خاکی باشم .

پایه باشی از خل و چل و دیوونه هم یه چیزی اونور ترم

شیطونم اما می گن گاهی خیلی معصوم می شم.

بیش از حد تیزم و همین تیز بودن برای من هزار نوع دردسر درست کرده

البته ریا نباشه, هوش هیجانی خوبی دارم .

کارهای اشتباه و دروغ ادم ها رو به روشون نمیارم.

مکنه شما بهم دروغ بگین اما من به روتون نیارم اما می فهمم.

خیلی خوب ارتباط برقرار میکنم و با ادم ها زود مچ میشم

انتخاب های زیادی کرده ام حتی عظیم ترین انتخاب زندگیم را هم !

همیشه می ترسم ازدواج کنم یه جا از هم جداشیم یا از هم خسته شیم.

همیشه دلم می خواست یکی مثه خودم دیوونه گیرم بیاد  تا آخرشم دیوونه باشیم.

این برای یه دختر مخصوصا یه ترس بزرگیه که فرفره موش نباشه کنارش *:/

غریب به یک سال است زندگیم شده است اتاقم !

بَع بَعی ِ کلاه قرمزی را بیشتر از هر سفید ِ قلمبه ای دوست دارم ،

در معلم آن قدر سریع و بی تفاوت راه می روم که اگر خانواده ام از کنار بگذرند نمی بینمشان !

. از خرید چندان خوشم نمیاد

همیشه خیلی زود چشم یه چی زی رو می گی ره و تمام.

یه وقتی هم هی چی با میلم نیست  البته خدا در این ضمینه خیلی یار منه.

تو فامیل به خرید کن راضی معروفم.

اما همیشه برای خرید از روسری فروشی ،عطر فروشی و.. که فروشنده اش آقاست ، عزا دارم!

خرید دربین بازارهایی که هیچ وقت مانتوی دلخواهم را ندوخته اند برایم لذت بخش نبوده

برعکس دختر های دور و برم اهل قر و فرم نیستم و اصلا تجملی نیستم

و همیشه ساده می پوشم !

ظاهرم کاملا معمولیه و خب زیاد برام مهم نیست

در عوض باطنم معمولی نیست ..

اصلا معمولی نیست و دوستش دارم زیـــــآد

لباس های گل ِ گشاد خانگی بی نهایت حس ِ خوبی میگیرم ..

و خوابیدن را برای فراری دادنم از زندگی ست که بی نهایت دوست دارم ..

هیجده ساعت خوابیدن برای اطرافیانم مسئله ی عجیبی نیست

و همه ی نزدیکانم این موضوع را در من پذیرفته اند .

از دیدن هر موجود و ناموجودِ نآرنجی ذوق می زنم !

حتی معتقدم اسب رویاهای دخترک داستان من نآرنجی ست !

 اسب سواری یکی از علایقی ِ که ایمآن باید بیاد برآورده اش کنه *:)

مهلا خودش را بی خود و بی جهت به چیزهای کوچک دور و برش وابسته می کند

گاهی وقتی غرغرو می شوم ، کاملا بغض می کنم .

4 شنبه ها را دوست ندارم درست اندازه ی دوست نداشتن هرگونه رانی ، دلستر ، نوشابه !

تغییر چیدمان اطرافم را خیلی دوست دارم ولی فعلا به دلیل خستگی زیاد ممکن نیست !

اصن لوازم التحریر یه جور حس خوبی بهم می دن

فیلم دیدن و کتاب خواندن، روزانه های زندگی ام هستند

و هرچند روز یک بار کتابخانه ام را گردگیری می کنم  کتاب هایم را دوست دارم

و اگر روزی کتابدار شهر کتابی در شهرم شوم سبدهایش حتما نآرنجی پاپیون دار است

و روی میزهایش حتما پرتقال !

تنها سریالی که هزار بار ببینم سیر نمیشم وضعیت سفیده، انگار امیر منه ، همزاد پنداری محض

و شیرین ِ لعنتی هم فرفره موی ِ من !

مهلا می تواند تا پایانِ عمرش ، حوض نقاشی ، یه حبه قند ، پری ،

زیر درخت هلو و آرامش در حضور دیگران را هزاران بارِ دیگر تماشا کند و سیر نشود.

مهلا اگر روزی عباس معروفی را از نزدیک ببیند،

دستش را می بوسد به خاطرِ همه ی شب و روز هایی که با شخصیت هایِ داستان هاش زیسته است...

سختی ِ این روزها را با آسان گرفتن زندگی مخلوط کرده و

فعلا در اواسط جاده نوجوانی زیر تابلوی توقف ممنوع در حرکتم !

مهلا در نبود فرفره ، رعایت هیچ کس را نمی کند.

سرش را مثل گاو پایین می اندازد از رویِ همه  مخصوصا قلبش رد می شود

مهلا  آدم خود خواهی شده و خیلی وقت ها با خودش لج می کند ،

با خودش قهر می کند ،

جواب تلفن های مبین را نمی دهد

و از یک دختر ِ مغرور هم بیشتر حرص آدم را در می آورد !

می تواند خیلی خشن باشد، انگار که بویی از دختر بودن نبرده.

مهلا این روزها می ترسد ، استرس دارد و آدم گندی ست که تا کنارش دهن باز کنی می گوید "خفه شو"

و راهش را می کشد و می رود ..

من از من بودن و من گفتن می ترسم ، مامانم از بچگی گفته زیاد نگو من.

هیچ وقت آدم ها هر چقدر هم صادق نمی تونند بدی ها و نقص های خودشون رو ببینند.

اگه می بینید که من خوبی هام این جا بیشتر شده ، از سر خودشیفتگی نیست

از سر خوبی هم نیست از سر اینه من تا یه حدی بدی هامو می شناسمو می فهمم.

ولی همینیم که نوشتم شاید خیلی ِ اما همینم تازه هنوز زیادند اگه بخوام بگم

اما بازم می گم شبیه گمان های خیلی هاتون نیستم ..

در اخر دلم میخواد همه ادم ها وقتی مردند خیالشون راحت باشه که انسانیت را رعایت کردند *:)

 

برای ِ من و فرفره موم آرزوی سعادت و عاقبت به خیری کنید ! زود !

 

* مهلایی که هرچند وقت می شناسید چه قدر با مهلایی که خواندید ،

چه تفاوت ها و شباهت هایی داشت؟

 

+اصلا حتی یک بار هم به عقب برنمی گردم تا تصحیح کنم !

از همین تریبون از دوستـــآن ِ واقعا عزیزتر از جآنم

می کنم تشکر!

دوستایی که بودنشون همیشه آرزوم ِ و با اونا دنیا تو دستام ِ *:)

از همین تریبون باز همه دوستان  را به چالش نوشتن داستان زندگی شان دعوت و تشویق می کنم

قصدم ازین نوشتن صرفا نوشتن خودم بود !

 

+ خـــــــدآ

+ تِل

+  آبرنگ

+ اسم امیر علی و پنآه

+ چایی شیرین

+ تو را

+  کادوی بی مناسبت حتا یه عکسِ خوب

+ چال لپ

+موی صاف و خوش حالت منو دیوونه می کنه و من عاشق موهای فرم هستم!

+ تو را

+ پیاده روی دو نفره را ، آن هم شب باشد و دیر وقت

+ فیلم خارجی خوب با زیر نویس فارسی به علاوه انیمیشن

+ حلقه نامزدی ِ آینده مون را

+ تو را

+ نوشتن را ، آن هم برایِ تو

+ کرم کاکائو

+ دیوونه بازی ها را و دیوونه بودن را

+ یکی از رژ لب های ِ عآطی را

+ تو را

+ کفش کتونی

+ بادبادک و مشتقاتش 

+ تو را



نظرات شما عزیزان:

mohadeseh...
ساعت17:49---6 ارديبهشت 1394
زیبا که نه...عالی بود...کاش ادم های کره خاکی بتونن ادمهایی مثل تورو درک کنن...درک یعنی درمان روح کوچکت...عشقم خیییلی عالی بود..‌..
پاسخ: خدای من تو خوشبختی امروز منی محدثه *:) خوشحالم که خوشت آمده لطف خدا همیشه خوشمزه ست *:) +ممنونم :)


vahid
ساعت15:50---17 مهر 1393
دلتنگی یعنی فاصله ای که با هیچ بهانه ای پر نمی شود
پاسخ: *:/ عَح به این فــــــآصله ها ..


مسعود
ساعت16:51---12 مهر 1393
ادامه مطلب چی داره باز؟!!!
از کجا کپی زدی؟!!
خخخخخخ
اگه میش ب منم رمز بده
پاسخ: آقامون گفته با نامحرم حرف نزنم ! *:) اون ادامه مطلب نیست الان برش میدارم خیال ِ همه راحت شه *:) خیال تنهایی یادت باشه من تیزهوشان میرم لازم نیست اسم مستعار بنویسی *:) خخخخ ! کُپی ؟! متاسفم برات *:/


خیال تنهایی
ساعت16:12---9 مهر 1393
اولش سلام دومش من که نمیخوام تو رو از فرفره مو بدزدم فقط از طرف دوستی گفتم جان.بعدش هم من جایی نبودم ادرس وبت رو گم کردم با هزار زحمت پیدا کردم حالا تو اینجوری با من حرف میزنی.......................نامرد
پاسخ: دلگیر نشو از من *:) این روزا بَــــــــد که نع افتضــــــآح برام میگذره *:/ چه کنیم از دل ِنازکتان در بیاوریم این ناراحتی را ؟!


خیال تنهایی
ساعت18:24---6 مهر 1393
مهلا جون رمزش چیه اخه........بزار بقیه گریه هامو بکنم
پاسخ: من فقط جون ِ فرفره مو َ م ! صرفا جهت اطلاع *:) ادامه هم نداره سر کاری بود *:) تو کجا بودی راستی ؟!


negar
ساعت23:02---3 مهر 1393
مهلاییییییییییییییییییییی ...
هرچی تو این مستطیل سفیده کلیک می کنم واسه زدن رمز ، رمزو نمیزنهههههههه
یه کاریش کن تو رو خدا
پاسخ: خخخخ بیا یه بار خواستم رمز بذارم *:) ..
دلم برای ِ اینجوری شنیدن ِ اسمم ، تنگ شده بود زیـــآد *:) ..


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |